بافق پویا به نقل از پایگاه خبری پلیس:
بحث و دعوا بين ما بالا گرفت و من به همسرم گفتم كه بخاطر دخترم پاي او مانده ام؛ فرهاد با شنيدن اين حرف فاطمه ۹ ماهه را برداشت و رفت. چند دقيقه بعد با صداي مهيبي به بيرون پريدم …
خانم جواني كه براي طرح مشكلش به واحد مشاوره كلانتري خميني شهر استان اصفهان مراجعه كرده بود گفت:
من فرزند دختر خانواده هستم و يك برادر كوچكتر از خودم هم دارم. ۷ساله بودم كه پدرم معتاد بود. سال به سال كه به تولدم نزديك مي شدم اعتياد پدرم هم سخت تر مي شد.
به سن۱۶سالگي كه رسيدم فهميدم اعتيادش خيلي سخت تر و بدتر شد. طوري كه اگه چه مواد مي كشيد يا مواد به دستش نمي رسيد مادرم را دعوا و كتك مي زد من هم كه مي خواستم جلوي اين اتفاقات را بگيرم خودم هم زير دست و پاهاش سياه و كبود مي شدم.
مادرم روز و شب فقط گريه مي كرد و مي خواست كه خودش را از اين زندگي راحت كند. تصميم گرفت اول مرا از دست پدر نجات دهد اولين خواستگاري كه به خانه ي ما آمد فوري بدون هيچ تحقيقي قبول كرديم و بالاخره به ماه نكشيد كه عروسي كردم و مادرم از اين موضوع كه من را از دست پدر نجات داده بود خيلي خوشحال بود و بعد از ازدواج من او نيز از پدر جداشد و طلاق گرفت و با برادر كوچكم زندگي مي كند.
مدتي از زندگي زناشويي ام نگذشته بود كه متوجه شدم شوهرم توجه زيادي به من و زندگيش ندارد. شبها دير به خانه مي آمد، اصلا تو حال خودش نبود و هر روز با همسرم بخاطر رفتارهايش بحث و دعوا داشتم. نمي دونستم كه چه اتفاقي افتاده ولي تصميم گرفتم بچه اي بدنيا بياورم و فكر مي كردم همين باعث بشه همسرم بيشتر به من توجه كنه.
بالاخره دختري به نام فاطمه بدنيا آمد. به این امید که با تولد فاطمه دوباره شور و شوق به اين خانه برمي گرده ولي اين اتفاق نيفتاد. فهميدم شوهرم معتاد شده به خاطر همين دخترم را باخودم به خانه مادرم بردم و به همسرم گفتم نمي تونم با تو زندگي كنم.
وقتي به خانه مادرم آمدم متوجه شدم برادر كوچكم هم به دام اعتياد گرفتار شده و او نيز در سن۱۶سالگي اعتياد دارد. ديگر داشتم ديوانه مي شدم بعد از چند ماه فهميدم همسرم به يكي از درمانگاه هاي ترك اعتياد رفته و ترك كرده است. وقتي اين موضوع را فهميدم سريع به خانه خودمون برگشتم و خيلي خوشحال شدم مدتي گذشت فهميدم كه او نه تنها اعتيادش ترك نشده بلكه به ماده جديدي به نام شيشه اعتياد پيدا كرده و روزي چند بار شروع به مصرف آن مي كند.
نمي دونستم ديگر بايد چكار كنم ديگر طاقت برگشت به خانه مادرم را نداشتم و نمي خواستم ناراحتي مادرم را دو چندان كنم، چون او بخاطر اعتياد برادرم خيلي رنج مي كشيد. مجبور بودم تحمل كنم ولي وقتي همسرم شيشه مصرف مي كرد هر روز اخلاقش بدتر مي شد و دعواهايمان تبديل به كتك شده بود. بالاخره روزي كه اين بحث ها بالا گرفت در بين دعوا به او گفتم كه من تو را به خاطر فاطمه مي خواهم و اگر او نبود از تو طلاق مي گرفتم و مي رفتم با شنيدن اين حرف، همسرم فرزندم را برداشت و رفت…
ناگهان متوجه صداي هولناكي شدم وقتي به بيرون دويدم، ديدم همسرم دخترم را از بالاي پشت بام به پايين انداخته و دختر۹ماهه ام جلوي چشمانم پرپرشده است.اين شوك باعث بيماري هاي زيادي در من شد؛ به طوري كه الان كه ۲۰سال دارم تمام موهاي سرم ريخته و افسردگي شديد دارم و همسرم فراري است و من هيچگاه نمي توانم خنده آخر دختر۹ماهه ام، هنگامي كه در آغوش پدرش داشت مي رفت را فراموش كنم.